علم از یک رویکرد تجربی استفاده می کند. تجربه گرایی (بنیانگذاری شده توسط جان لاک) اظهار داشته که تنها منبع دانش از طریق حواس ما ناشی می شود – به عنوان مثال بینایی ، شنوایی و غیره. این برخلاف دیدگاه موجود بود که دانش را می توان تنها از طریق قدرت عقل و استدلال منطقی (معروف به خردگرایی) بدست آورد. بنابراین ، تجربه گرایی ، دیدگاهی است که تمام دانش ها براساس آن بنا شده یا ممکن است ناشی از تجربه باشند. رویکرد تجربی با به دست آوردن دانش از طریق تجربه به سرعت رویکردی علمی شد و تأثیر زیادی بر پیشرفت فیزیک و شیمی در سده های 17 و 18 داشت.
این ایده که دانش را باید از طریق تجربه بدست آورد ، یعنی به صورت تجربی ، به روشی برای تحقیق تبدیل شد که از مشاهدات و آزمایشات دقیق برای جمع آوری حقایق و شواهد استفاده می کرد.
مشاهده بیشتر : لیست بهترین پزشکان روانشناس
می توان در دو سطح به ماهیت تحقیق علمی فکر کرد:
- مربوط به نظریه و پایه و اساس فرضیه ها
- روش های تجربی واقعی تحقیق (به عنوان مثال آزمایش ، مشاهدات)
روش اصلی تحقیق تجربی ، آزمایش است. از ویژگی های اصلی این آزمایش ، کنترل متغیر ها (مستقل ، وابسته و تصادفی) ، اندازه گیری دقیق هدف و ایجاد روابط علت و معلولی است.
ویژگی های اصلی یک علم
شواهد تجربی
- به داده های جمع آوری شده از طریق مشاهده مستقیم یا آزمایش اشاره دارد.
- شواهد تجربی به استدلال یا یک باور متکی نیست
- در عوض ، آزمایش ها و مشاهدات با دقت انجام شده و به تفصیل گزارش می شود تا سایر محققان بتوانند کار را تکرار و در راستای اثبات آن تلاش کنند.
عینیت
- محققان هنگام مطالعه باید کاملاً آزاد باشند. آنها باید سعی کنند در تحقیقات خود کاملاً بی طرف بمانند. به عبارت دیگر محققان تحت تأثیر احساسات و تجربیات شخصی قرار نگیرند.
- عینی بودن بدان معنی است که تمام منابع سوگیری و خطا به حداقل می رسند و عقاید شخصی یا ذهنی از بین می روند. پیگیری علم دلالت بر این دارد که واقعیت ها خودشان گویای همه چیز خواهند بود ، حتی اگر معلوم شود که با آنچه محقق بدان امیدوار بوده است متفاوت اند.
کنترل
برای اینکه بتوانیم علت (IV) و اثر (DV) را مشخص کنیم ، باید کلیه متغیر های بیرونی کنترل شوند.
تست فرضیه
به عنوان مثال بیانیه ای در ابتدای تحقیق ارائه شده است که به عنوان یک پیش بینی عمل می کند و از یک نظریه گرفته می شود. فرضیه های مختلفی وجود دارند (صفر و جایگزین) ، که باید به شکلی بیان شوند که قابل آزمایش باشند (یعنی عملیاتی و بدون ابهام).
همانند سازی
این به این مسئله مربوط می شود که آیا یک روش خاص و یک یافته می تواند با افراد مختلف / یکسان و / یا در مناسبت های مختلف تکرار شود ، تا ببینید نتایج مشابه هستند یا خیر.
اگر یک کشف چشمگیر گزارش شود ، اما توسط دانشمندان دیگر قابل تکرار نباشد ، پذیرفته نمی شود.
اگر بار ها و بار ها تحت همان شرایط به همان نتیجه برسیم ، می توانیم از صحت آن ها اطمینان داشته باشیم.
این مورد این اطمینان را به ما می دهد که نتایج قابل اعتماد هستند و می توان از آن برای ساختن بدنه ی یک پدیده ی علمی یا نظریه استفاده کرد: در ایجاد یک نظریه علمی بسیار مهم است.
پیش بینی
هدف ما این است که بتوانیم رفتار های آینده را با استفاده از یافته های تحقیق خود پیش بینی کنیم.
فرآیند علمی چیست؟
قبل از قرن بیستم ، علم عمدتاً از اصول استقرا استفاده می كرد – اكتشافات در مورد جهان از طریق مشاهدات دقیق ، و تدوین نظریه ها براساس نظم و ترتیب های مشاهده شده. قوانین نیوتن نمونه ای از این امر است. او رفتار اشیاء فیزیکی (به عنوان مثال سیب) را مشاهده کرد و قوانینی را ساخت که آنچه را که مشاهده می کرد منطقی جلوه می داد. این فرآیند علمی اکنون براساس مدل استقرایی-فرضی ارائه شده توسط Karl Popper (1935) ارائه شده است.
Popper اظهار داشت که تئوری ها / قوانین مربوط به جهان باید در اولویت قرار بگیرند و این ها باید برای ایجاد انتظارات / فرضیه هایی مورد استفاده قرار گیرند که با مشاهدات و آزمایش می تواند تحریف شود. تحریف تنها راه برای یقین است – همانطور که Popper خاطرنشان كرد: “هیچ مقدار از مشاهده ی قو های سفید نمی تواند ما را به این نتیجه برساند كه همه قو ها سفید هستند ، اما مشاهده یك قوی سیاه برای رد این نتیجه كافی است.” نظریه ی تکامل داروین نیز نمونه ای از این است. او نظریه ای را تدوین كرد و با مشاهده حیوانات در طبیعت ، گزاره های خود را آزمایش كرد. او به طور خاص به دنبال جمع آوری داده ها برای اثبات نظریه / رد آن بود. Thomas Kuhn اظهار داشت كه علم به تدریج به سوی حقیقت دگرگون نمی شود، علم دارای الگو است كه وقتی كه تئوری های فعلی نمی توانند پدیده ای را توضیح دهند و شخصی نظریه جدیدی را پیشنهاد می كند ، قبل از یک تغییر اساسی ، ثابت می ماند.
علم تمایل دارد که این تغییرات را پشت سر بگذارد ، بنابراین روانشناسی یک علم نیست ، زیرا الگوی مورد توافقی ندارد. رویکرد های متناقض بسیاری وجود دارند و موضوع روانشناسی بسیار متنوع است ، بنابراین پژوهشگران در زمینه های مختلف مشترکات کمی دارند. روانشناسی واقعاً علمی بسیار جدید است و بیشتر پیشرفت ها در طول 150 سال گذشته اتفاق افتاده است. با این حال ، می توان ردپای آن را در یونان باستان ، 400 – 500 سال قبل از میلاد ردیابی کرد. این یک تأکید فیلسوفانه بود و متفکران بزرگی مانند سقراط بر افلاطون و پس از آن بر ارسطو تأثیر می گذاشتند. افلاطون با بیان اینکه تمایز واضحی بین جسم و روح وجود دارد ، به تأثیر بسیار قوی تفاوت های فردی بر رفتار اعتقاد داشت ، و در ایجاد مفهوم “سلامت روان” نقش اساسی داشت . وی معتقد است که ذهن برای زنده ماندن نیاز دارد تا به وسیله ی هنر تحریک شود. ارسطو کاملاً به این باور اعتقاد داشت که بدن به شدت در ذهن تأثیر می گذارد – ممکن است بگویید که او یک زیست-روانشناس اولیه بوده است.
روانشناسی به عنوان یک علم “دست کم گرفته شد” تا اینکه دکارت (1596 – 1650) در قرن 17 دست به قلم شد. او به مفهوم خودآگاهی به شدت اعتقاد داشت و اظهار داشت كه این همان چیزی است كه ما را از حیوانات جدا می كند. با این حال ، او اعتقاد داشت كه بدن ما می تواند بر خودآگاهی ما تأثیر بگذارد و آغاز این برهم كنش ها در غده ی پینه آل قرار دارد – اکنون ما می دانیم كه احتمالاً چنین نیست!
از این اثر تأثیرگذار ، فلسفه های مهم دیگری در مورد روانشناسی حاصل شده است ، از جمله کار Spinoza (1632 – 1677) و Leibnitz (1646 – 1716). اما هنوز یک روانشناسی واحد ، علمی و یکپارچه به عنوان یک رشته جداگانه وجود نداشت (مطمئناً می توانید استدلال کنید که هنوز وجود ندارد!). بسیاری از افراد در پاسخ به این سؤال “پدر علم روانشناسی کیست؟” پاسخ می دهند “فروید”. این که آیا این مورد صحیح است یا خیر ، جای بحث دارد ، اما اگر بخواهیم از پدر روانشناسی تجربی بپرسیم ، احتمالاً کمتر کسی به همان روش پاسخ می دهد. بنابراین ، روانشناسی تجربی مدرن از کجا آمده است و چرا؟ مدت زمان طولانی طول کشید تا روانشناسی به عنوان یک رشته علمی ظاهر شود زیرا برای یکپارچه شدن و استواری به زمان نیاز داشت. درک رفتار ، افکار و احساسات آسان نیست ، که این موضوع می تواند بیانگر این باشد که چرا روانشناسی تا حد زیادی بین دوران یونان باستان و قرن شانزدهم نادیده گرفته شد.
اما بعد از سال ها گمانه زنی خسته کننده ، نظریه و استدلال و با در نظر گرفتن ادعای ارسطو برای تحقیقات علمی در حمایت از نظریه ، روانشناسی به عنوان یک رشته علمی از اواخر دهه 1800 شروع به ظهور کرد. Wilheim Wundt اولین آزمایشگاه روانشناسی را در سال 1879 ایجاد کرد. خودکاوی(درون نگری) استفاده شد ، اما به طور سیستماتیک (یعنی از نظر روش شناختی) که واقعاً همان مکانی بود که وی از آنجا شروع به فکر کردن در مورد چگونگی بکارگیری روش های علمی برای بررسی رفتار کرد.
روش نهضت کلاسیک در روانشناسی برای پذیرش این راهکار ها ، رفتارگرایانه بود که به خاطر اتکا به تجربیات آزمایشگاهی کنترل شده و رد کردن هرگونه نیرو های غیبی یا ناخودآگاه به عنوان علل رفتار معروف بود. بعداً ، روانشناسان شناختی این رویکرد موشکافانه (یعنی دقیق) علمی و آزمایشگاهی را نیز اتخاذ کردند.
مشاهده بیشتر : لیست بهترین پزشکان روان پزشک
رویکرد های روانشناسی و علم
روانکاوی از قدرت توضیحی بسیار خوبی برخوردار بوده و قدرت درک رفتار را دارد ، اما بدین صورت مورد نقد واقع شده است که فقط به توضیح رفتار پس از واقعه پرداخته ، اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد را پیش بینی نمی کند و و غیرقابل ارزیابی است.
برخی معتقدند روانکاوی بیشتر به یک وضعیت عقیدتی رسیده است تا یک علم ، اما این تنها موردی نیست که به خاطر غیرقابل آزمایش بودن متهم می شود (نظریه تکاملی نیز هست – چرا به هر حال اینگونه است؟ زیرا به همین روش تکامل یافته است!) و مانند نظریه هایی که رد کردن آنها دشوار است – این احتمال وجود دارد که در واقع درست باشد.
Kline (1984) استدلال می کند که تئوری روانکاوی را می توان به فرضیه های قابل آزمایشی تقسیم کرد و از نظر علمی آزمایش کرد. به عنوان مثال ، Scodel (1957) این فرضیه را مطرح کرد که مردان Oral Dependent (= وابسته به دهان؛ در نظریه روانکاوی ، میل به بازگشت به مرحله دهانی در رشد جنسی-روانی ، احتمالاً به دلیل احساس امنیت و ایمنی که این مرحله را توصیف می کند ، است) ، سینه های بزرگتر را ترجیح می دهند (یک همبستگی مثبت) ، اما در حقیقت برعکس آن (یک همبستگی منفی) را پیدا کرد.
اگرچه نظریه ی فروید می تواند برای تبیین این یافته (از طریق ایجاد واکنش – موضوعی که دقیقاً نقطه مقابل تحریکات ناخودآگاه آنها را نشان می دهد!) استفاده شود ، با این وجود Kline اظهار داشت که این تئوری با هیچ همبستگی قابل توجهی رد نمی شود.
رفتارگرایی نظریه های تجزیه آمیز (یعنی صرفه جویی اقتصادی / کاهش هزینه) برای یادگیری دارد ، که با استفاده از چند اصل ساده (تقویت ، شکل دهی به رفتار ، تعمیم و غیره) برای تبیین تنوع گسترده ای از رفتار ها از کسب زبان گرفته تا توسعه اخلاقی دارد.
رفتار گرایی منجر به پیشبرد فرضیه های جسورانه ، دقیق و قابل تکذیب (مانند قانون اثر Thorndike) شد و یک هسته مرکزی از فرضیات محوری مانند جبرگرایی از محیط را بدست آورد (فقط زمانی كه این فرض با انتقاد بیش از حد توسط نظریه پردازان شناختی و اخلاقی مواجه شد كه الگوی رفتاری / مدل سرنگون شد)
رفتارگرایان قاطعانه به اصول علمی جبرگرایی و نظم اعتقاد داشتند و بنابراین پیش بینی های نسبتاً سازگاری درباره ی اینکه چه زمانی یک حیوان پاسخ می دهد ارائه کردند (با وجود این که آنها اعتراف کردند که پیش بینی کامل برای هر فردی غیرممکن بود).
رفتارگرایان از پیش بینی های خود هم برای كنترل رفتار حیوان (كبوترانی كه برای شناسایی جلیقه ی نجات آموزش دیده اند) و هم انسان ها (درمان های رفتاری) استفاده كردند و در واقع Skinner ، در كتاب خود Walden Two (1948) ، جامعه ای را كه براساس اصول رفتارگرایی كنترل می شود ، توصیف می كند.
روانشناسی شناختی – با پیشبرد مدل های دقیق و انجام آزمایشاتی بر رفتار برای تأیید یا رد آنها رویکرد علمی را اتخاذ می کند. درک کامل ، پیش بینی و کنترل در روانشناسی احتمالاً به دلیل پیچیدگی عظیم تأثیرات زیست محیطی ، روحی و بیولوژیکی حتی بر ساده ترین رفتار ها هم ممکن نیست (یعنی همه متغیر های غیر مستقیم قابل کنترل نیستند).
بنابراین ، خواهید دید که پاسخ آسان به این سؤال وجود ندارد “آیا روانشناسی یک علم است؟” اما بسیاری از رویکرد های روانشناسی الزامات پذیرفته شده از روش علمی را برآورده می کنند ، در حالی که به نظر می رسد دیگران درباره ی این موضوع تردید بیشتری دارند.
گزینه های دیگر برای رویکرد علمی
با این حال ، برخی روانشناسان معتقدند كه روانشناسی نباید علمی باشد. گزینه های دیگری برای تجربه گرایی وجود دارد ، مانند تحقیقات عقلانی ، استدلال و عقیده. رویکرد اومانیستی یا انسان گرایی (جایگزین دیگر) برای تجربه آگاهی شخصی و ذهنی ارزش قائل است و برای رد علم استدلال می کند. رویکرد اومانیستی معتقد است که واقعیت عینی نسبت به درک ذهنی فرد از جهان از اهمیت کمتری برخوردار است. به همین دلیل ، Carl Rogers و Maslow ارزش کمی برای روانشناسی علمی قائل شدند ، به ویژه استفاده از آزمایشگاه علمی برای بررسی رفتار انسان و سایر حیوانات.
تجربه ذهنی فرد از جهان یک عامل مهم و تأثیرگذار بر رفتار آنها است. فقط با دیدن جهان از دیدگاه فرد می توانیم واقعاً درک کنیم که چرا آنها به روش خاصی رفتار می کنند. این همان کاری است که رویکرد اومانیستی قصد دارد انجام دهد.
اومانیسم یک دیدگاه روانشناختی است که بر مطالعه کلی شخص تأکید دارد. روانشناسان اومانیستی رفتار انسان را نه تنها از طریق دید ناظر ، بلکه از طریق چشمان شخصی که این رفتار را انجام می دهد ، نگاه می کنند. روانشناسان اومانیستی معتقدند که رفتار یک فرد با احساسات درونی و چهره او مرتبط است.
رویکرد اومانیستی در روانشناسی عمدا از دیدگاه علمی دور می شود و جبرگرایی را به نفع اختیار رد می کند و هدف آن رسیدن به یک درک منحصر به فرد و عمیق است. رویکرد اومانیستی مجموعه نظریات منظمی ندارد (گرچه برخی فرضیات اصلی نیز دارد) و علاقه ای به پیش بینی و کنترل رفتار افراد ندارد – خود افراد تنها کسانی هستند که می توانند و باید این کار را انجام دهند.
میلر (1969) در کتاب “روانشناسی به عنوان ابزاری برای ارتقاء بهزیستی انسان” از دیدگاه كنترل گرایانه ی روانشناسی انتقاد می كند و اظهار می دارد كه درک و فهم باید هدف اصلی موضوع به عنوان یك علم باشد ، زیرا او می پرسد كه چه كسی كنترل را انجام خواهد داد و خواسته های چه کسی به وسیله آن برآورده خواهد شد؟
روانشناسان اومانیستی رویکرد علمی سختگیرانه به روانشناسی را رد کردند زیرا آنها آن را غیر انسانی و ناتوان از کسب غنای تجربه ی آگاهانه می دانستند. از بسیاری جهات ، رد روانشناسی علمی در دهه های 50 ، 1960 و 1970 ، عاملی بود برای تسلط رویکرد رفتارگرایان در روانشناسی آمریکای شمالی.
دیدگاه های ادراکی متداول از رفتار
از طرق خاصی همه افراد روانشناس هستند. این بدان معنا نیست که همه به طور رسمی برای تحصیل آموزش دیده اند و در روانشناسی نیز آموزش دیده اند. مردم دیدگاه هایی عقلانی نسبت به جهان ، افراد دیگر و خودشان دارند. این دیدگاه های عقل سلیم ممکن است ناشی از تجربه شخصی ، از تربیت ما به عنوان یک کودک و از طریق فرهنگ و غیره باشد. مردم در مورد دلایل رفتار خود و سایر افراد و خصوصیات شخصیتی که دیگران در مورد آنها دارند ، دیدگاه های متفاوتی دارند ، در مورد آنچه دیگران باید انجام دهند ، چگونگی تربیت فرزندان شما و بسیاری از جنبه های روانشناسی دیگر.
دانش عقلی مشترک روانشناسان غیررسمی به روشی نسبتاً ذهنی (یعنی غیر قابل اعتماد) و بر اساس حکایات به دست می آیند. دیدگاه های عقلی مشترک در مورد مردم به ندرت مبتنی بر شواهد سیستماتیک (یعنی منطقی) است و گاه براساس یک تجربه یا مشاهده واحد بنا شده است.
تعصبات نژادی یا مذهبی ممکن است آنچه به نظر در گروهی از افراد درکی مشترک است را منعکس کند. با این حال ، عقاید متعصبانه به ندرت در برابر آنچه که در واقع درست است، مقاومند. بنابراین ، عقل سلیم چیزی است که همه در زندگی روزمره خود از آن استفاده می کنند ، تصمیمات را جهت دهی می کند و بر نحوه تعامل با یکدیگر تأثیر می گذارد. اما از آنجا که این مبتنی بر شواهد سیستماتیک یا برگرفته از تحقیق علمی نیست، ممکن است گمراه کننده باشد و منجر به این شود که یک گروه از افراد با دیگران به طور ناعادلانه و به روش تبعیض آمیز رفتار کنند.
محدودیت های روانشناسی علمی
علیرغم اینکه (ما فکر می کنیم) یک روش علمی ازکار در رفته داریم ، مشکلات و استدلال های دیگری وجود دارند که در علمی بودن روانشناسی شک می اندازد. محدودیت ها ممکن است به موضوع مربوط باشند (مثلاً رفتار آشکار در مقابل تجربه ذهنی ، خصوصی) ، عینیت ، کلی بودن ، قابلیت آزمایش بودن ، اعتبار اکولوژیکی ، مباحث اخلاقی و مباحث فلسفی و غیره.
علم فرض می کند قوانینی برای رفتار انسان وجود دارد که برای هر شخص قابل اعمال شدن است. بنابراین علم هر دو رویکرد جبرگرایانه و تقلیل گرایانه را در پیش می گیرد. مطالعات علمی رفتار را آشکار می سازد زیرا رفتار آشکار قابل مشاهده است و می تواند اندازه گیری شود ، به روانشناسان مختلف این امکان را می دهد تا رفتار را ثبت کنند و در مورد آنچه مشاهده شده توافق کنند. این بدان معنی است که می توان شواهدی جمع آوری کرد تا یک نظریه در مورد مردم آزمایش شود.
قوانین علمی قابل تعمیم اند ، اما توضیحات روانشناختی اغلب در زمان ها و مکان های خاص محدود می شوند. از آنجا که روانشناسی (بیشتر افراد) را مورد مطالعه قرار می دهد ، به طور (غیرمستقیم) اثرات تغییرات اجتماعی و فرهنگی بر رفتار را مطالعه می کند. روانشناسی در یک خلاء اجتماعی دوام نمی آورد. رفتار با گذشت زمان و در موقعیت های مختلف تغییر می کند. این عوامل و تفاوت های فردی ، یافته های تحقیق را فقط برای مدت محدودی قابل اعتماد می کند. آیا روش های علمی سنتی برای مطالعه رفتار انسان مناسب هستند؟ هنگامی که روانشناسان IV (علت) خود را عملیاتی می کنند ، بسیار محتمل است که تقلیل گرایانه ، مکانیسم گرایانه ، ذهنی یا فقط اشتباه باشد.
متغیر های عملیاتی به چگونگی تعریف و اندازه گیری یک متغیر خاص به صورتی که در مطالعه استفاده می شود ، اشاره می کند. به عنوان مثال ، یک روانشناس زیستی ممکن است استرس را به عنوان افزایش ضربان قلب بکار ببرد ، اما ممکن است به این صورت باشد که با انجام این کار ، ما از تجربیات انسانی آنچه که مطالعه می کنیم ، خارج شویم. همین امر در مورد علیت نیز پیش می رود.
آزمایشات شدیداً مشتاق آنند که ثابت کنند X باعث Y می شود ، اما در نظر گرفتن این دیدگاه قطعی بدان معنی است که ما متغیر های بیرونی را نادیده می گیریم ، و این واقعیت که در یک زمان متفاوت ، در یک مکان متفاوت ، احتمالاً ما تحت تأثیر X قرار نمی گیریم. متغیر های زیادی وجود دارند که بر رفتار انسان تأثیر می گذارند كه كنترل مؤثر آنها غیر ممكن است. مسئله اعتبار اکولوژیکی در اینجا واقعاً خوب عمل می کند.
عینیت غیرممکن است. این یک مشکل عظیم در روانشناسی است ، زیرا انسان ها در حال مطالعه انسان هستند ، و مطالعه رفتار افراد به صورت غیرحضوری بسیار دشوار است. علاوه بر این ، از نظر یک فلسفه کلی علم ، به نظر می رسد عینی بودن دشوار است زیرا تحت تأثیر یک دیدگاه نظری قرار داریم (فروید نمونه خوبی از این است). مشاهده كننده و مشاهده كننده عضو همان گونه ها هستند كه اين امر باعث بروز مشكلاتی در بازتاب پذیری می شود.
[sibwp_form id=1]
یک رفتارشناس هرگز یک فوبیا(هراس) را بررسی نمی کند و به تعارض ناخودآگاه به عنوان یک دلیل فکر می کند ، دقیقاً همانطور که فروید هرگز آن را به عنوان یک رفتار بدست آمده از طریق یک وضعیت عملی توضیح نمی دهد.
این دیدگاه خاصی که یک دانشمند (Kuhn ، 1970) دارد ، پارادایم (الگو) نامیده می شود. Kuhn معتقد است که بیشتر رشته های علمی دارای یک الگوی غالب هستند که اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان موافق آن هستند. هر چیزی با چند الگوی مختلف (به عنوان مثال مدل ها – نظریه ها) یک پیش-علم است تا اینکه یکپارچه تر شود. با وجود تعداد زیادی پارادایم (الگو) در روانشناسی ، اینگونه نیست که ما قوانین جهانی در مورد رفتار انسان داشته باشیم ، و Kuhn مطمئناً استدلالش این است که روانشناسی یک علم نیست.
تأیید (یعنی اثبات) ممکن است غیر ممکن باشد. ما هرگز نمی توانیم واقعاً یک فرضیه را اثبات کنیم ، ممکن است نتیجه ای پیدا کنیم که تا همیشه از آن حمایت کنیم ، اما هرگز 100٪ اطمینان نخواهیم داشت که واقعاً صحیح بوده است و هر لحظه ممکن است رد شود. اصلی ترین عامل محرک این مورد خاص ، Karl Popper ، فیلسوف مشهور علم و مدافع جعل گرایی است.
فرضیه مشهور Popper را به عنوان مثال در نظر بگیرید: “همه قو ها سفید هستند”. چگونه با اطمینان می دانیم که در آینده یک قو صورتی سیاه ، سبز یا گرم نمی بینیم؟ بنابراین حتی اگر هرگز یک قوی غیر سفید دیده نشده باشد ، ما هنوز فرضیه خود را به اثبات نرسانده ایم. پوپر معتقد است که بهترین فرضیه ها همانهایی هستند که می توانیم آنها را جعل – رد کنیم. اگر بدانیم که یک موضوع صحیح نیست ، بنابراین ما چیزی را با اطمینان می دانیم.
قابلیت آزمایش: بخش اعظم موضوع در روانشناسی قابل رؤیت نیست (به عنوان مثال حافظه) و بنابراین نمی توان اندازه گیری دقیق کرد. این واقعیت که متغیر های زیادی وجود دارند که بر رفتار انسان تأثیر می گذارند و کنترل این متغیر ها به طور مؤثر غیرممکن است.
بنابراین ، آیا ما به درک اینکه الف) علم چیست؟ و ب) آیا روانشناسی یک علم است؟ نزدیک تر شده ایم؟ احتمالا نه. هیچ فلسفه قطعی از علم و هیچ روش علمی بی عیب و نقصی وجود ندارد. وقتی مردم از کلمه ی “علمی” استفاده می کنند ، همه ما یک تصور کلی از آنچه را که منظور آنهاست در ذهن داریم ، اما وقتی آن را به روشی که اخیرا انجام داده ایم تجزیه می کنیم ، این تصور کمتر واضح است. علم چیست؟ بستگی به فلسفه شما دارد. آیا روانشناسی یک علم است؟ بستگی به تعریف شما دارد. بنابراین – چرا به خودمان زحمت می دهیم ، و چگونه می توانیم از همه اینها نتیجه بگیریم؟
Slife و Williams (1995) سعی کرده اند به این دو سؤال پاسخ دهند:
1) ما باید حداقل سعی کنیم تا در راستای روش های علمی تلاش کنیم زیرا به یک نظم سختگیرانه تر احتیاج داریم. اگر ما از جستجوی روش های یکپارچه خودداری کنیم ، درک خود را از اینکه روانشناسی چیست از دست می دهیم (اگر در وهله اول می دانستیم).
2) ما باید تلاش کنیم تا روش های علمی مناسب برای مطالعه رفتار انسان ها را توسعه دهیم – ممکن است که روش های اتخاذ شده توسط علوم طبیعی برای ما مناسب نباشند.
به کمک علم روانشناسی و روانشناسان اختلالات افسردگی، اضطراب و وسواس را درمان کنید.