«هر روز با تب و بدن درد شدید خواهر و پدرش رو میبره درمانگاه، بعدش میره بیمارستان پیش مادرش و سعی میکنه روحیه خودش رو حفظ کنه تا مادرش متوجه نشه حال همه خوب نیست، دارو نیست و نفس کشیدنش هر روز داره سختتر میشه …»
سلام من بهنام هستم و این سی و ششمین قسمت پادکست بهسلامتی همتونه. پادکستی که توش در مورد بیمارهایی صحبت میکنیم که شرایط ویژهای رو از شروع تا درمان بیماریشون تجربهکردن.
امروز میخوایم در مورد بیماری کرونا صحبت کنیم که خانواده بیتا موسوی رو در پیک پنجم درگیر کرده بود.
این اپیزود در اوایل آبانماه 1400 ضبط میشه.
تیر ماه 1400 خانواده 4 نفره موسوی برای تزریق واکسن کرونا روزشماری می کردن. یه روز که بیتا سرکار بود، مادرش باهاش تماس گرفت و گفت: «فکر میکنه سرماخورده و تب داره، چون دیشب حمام بوده و با موی خیس خوابش برده.»
ولی بیتا میدونست که مادرش چند روز پیش برای تزریق واکسن با مادر بزرگش رفته بود و میگفت: «بهخاطر کمبود واکسن، پایگاههای شرق تهران رو تعطیل کردن و همه افراد واجد شرایط رو به یه مرکز ارجاع داده بودن. مردمم اصلاً فاصله اجتماعی رو رعایت نمی کردن و موقع خوندن اسم کنار هم ایستاده بودن.»
بیتا به این موضوع فکر کرد که شاید مادرش بهخاطر حضور تو شلوغیها کرونا گرفته باشه. تصمیم گرفت همون موقع از پزشک مشاوره آنلاین بگیره و اتفاقی که برای مامانش افتاده رو به دکتر بگه.
دکتر گفت: «بهاحتمال خیلی زیاد مادرتون مبتلا به کرونا شده و بهتره خودش رو قرنطینه کنه.»
فردای اون روز مادر بیتا گلودرد داشت و با اینکه استامینوفن میخورد تبش قطع نشده بود. بیتا دوباره با پزشک مشورت کرد و دکتر گفت: «اگه بیمار تنگی نفس نداره بهتره قرص ناپروکسن بخوره، تغذیه خوبی داشته باشه و قرنطینه بشه.»
همه خانواده موسوی سعی میکردن پروتکلهای بهداشتی رو رعایت کنن و مادر تو یه اتاق قرنطینه شده بود. وقتی از سرویس بهداشتی یا حمام استفاده میکرد، دخترا همهجارو ضدعفونی میکردن و در و پنجره رو باز گذاشته بودن که تهویه هوا مناسب باشه.
مشاهده بیشتر : دکتر متخصص داخلی خوب
مادر بیتا چهار روز تب، بدن درد و بیحالی داشت و تنها چیزی که خانواده رو خیلی نگران میکرد پایین نیومدن تبش بود. وقتی با دکتر عمومی مشورت کردن گفت: «اگه تب بیشتر از سه روز طول بکشه دیگه خطرناکه و باید سیتیاسکن ریه انجام بشه.»
جمعه بود و مادر رو برای انجام سیتی اسکن به چنتا بیمارستان بردن که متأسفانه همشون یا خیلی شلوغ بودن یا دستگاهشون با مشکل مواجه شده بود. دیگه انقدر گشتن که یه مرکز خصوص پیداکردن تا سیتی رو انجام بده.»
دکتر عمومی اون مرکز بعد از معاینه مادر بیتا و اندازهگیری اکسیژن خونش که روی 95 بود گفت: «ریهشون درگیر شده، ولی مشکل خاصی وجود نداره و توی خونه بهتره استراحت کنه.»
فردای اون روز مادر بیتا همچنان تب داشت و کمی نفس کشیدن براش سخت شده بود. به بیمارستان مراجعه کردن که دکتر عفونی با دیدن سیتیاسکن بیمار و درنظرگرفتن اکسیژن خون 84 دستور بستری فوری داد.
تمام بیمارستانای خصوصی و دولتی مملو از بیمار بود. بخشهای بیمارستان و اورژانس بهاندازهای شلوغ بود که تو راهرو اورژانسم بیمار بستری کرده بودن.
همون روز یه بیمار از اورژانس به بخش منتقل شد و مادربیتا رو تو اورژانس بستری کردن برای اینکه رمدسیویر تزریق کنن. از طرفیم حالا دیگه پدر و خواهر بیتاام دچار تب شده بودن و خودشم احساس میکرد به کرونا مبتلا شده.
بدون اینکه مادرش متوجه بشه توی همون بیمارستان برای سه نفرشون از دکتر عفونی نوبت گرفت. دکتر ازشون آزمایش crp گرفت، مقداری دارو داد و سیتیاسکن براشون نوشت که اگه حالشون بدتر شد تا چند روز آینده حتماً انجام بدن.
بیتا با اینکه 38 ساعت چشم رو هم نذاشته بود، تب و بدن درد داشت ولی تا 12 شب کنار مادرش موند، چون شرایطش سختتر شده و برای رفتن به سرویس بهداشتی باید از ویلچر استفاده میکرد.
وقتی برگشت خونه احساس بدن درد و تب داشت، خواهر و پدرش حال خوبی نداشتن و انقدر خسته بود که خوابش برد.
ساعت سه شب خواهرش بیدارش کرد که اصلاً حال بابا خوب نیست. وقتی بیتا دست روی پیشونی باباش گذاشت دید مثل کوره داره میسوزه، بیحال شده و خواهرشم اصلاً حال خوبی نداره.
تا بره یه دستمال خیس کنه و بیاره، پدرش بلند شد و چند قدمی راه رفت که بیهوش شد و زمین خورد. بیتا خواهرش رو صدا کرد که بیاد کمک ولی خواهرشم گفت: «پام مثل سنگ شده و نمیتونم بلند شم.»
ساعت نزدیک چهار صبح بود که اورژانس اومد. اکسیژن خونشون رو گرفت و گفت: «حالشون خوبه، فقط استامینوفن 500 بخورن.»
پدر و خواهر بیتا تب داشتن ولی حداقل به هوش بودن. بیتا تا صبح خواهر و پدرش رو پاشویه میکرد و پارچه خیس روی پیشونیشون میذاشت تا کمی تبشون پایین اومد.
باتوجهبه اینکه دکتر برای بیتا، خواهر و پدرش سیتیاسکن نوشته بود، همون روز تو بیمارستان سیتی رو انجامدادن. پزشک معالج مادرش بعد اینکه جواب سیتی ها رو دید گفت: هر سه نفرتون درگیری ریه دارین. برای بیتا خفیفه ولی چون بهصورت پراکندهه، درصورتیکه درگیری زیاد بشه خطرناکه.
برای خواهر و پدرهم بهصورت تکهای و لازمه رمدسیویر دریافت کنین. چون اکسیژن خونتون خوبه میتونین تو بیمارستان بستری بشین یا هر روز بیاین بیمارستان و بعد تزریق برین خونه، ولی این بیمارستان تخت خالی نداره.
ترجیح سه نفرشون بستری موقت بود که بتونن کنار هم باشن و هر کدوم حال بهتری داشت پیش مادر بره.
اونا هر روز به بیمارستان امام خمینی میرفتن. بعد تشکیل پرونده و بدو بدوهای اداری رمدسیویر رو بهشون تزریق میکردن.
بیتا بعد از تزریق با بیحالی و بیاشتهایی یه کم غذا میخورد و پیش مادرش میرفت. تمام تلاشش رو میکرد که مادر متوجه حال بدش نشه و فقط میگفت منم کرونا دارم ولی بیعلامتم و حالم خوبه.
مادر بیتا بعد از تزریق پنج تا رمدسیویر از اورژانس به بخش منتقل شده بود ولی هنوز اکسیژن خونش پایین بود و حالش بد و بدتر میشد.
دکتر دستور انتقال مادر بیتا به آی سی یو رو داد. برای جلوگیری از پیشرفت بیماری اکتمرا تزریق کرد و از اکسیژن پر فشار و داروهای بیشتری برای ادامه درمان استفاده کرد.
حال بابای بیتا بعضی روزها به حدی بد میشد که تو روز برای دریافت سرم و دگزا سه بار به بیمارستان و درمانگاه میبردنش تا کمی بهتر بشه.
مشاهده بیشتر : دکتر متخصص عفونی خوب
بیتا با اون بیحالی، درد و تب سه تا چهار ساعت برای تهیه سرم تو صف میایستاد. وقتی میرفت بیمارستان و حال مادرش رو میدید، قبل از اینکه بیاد خونه یک ساعت دم بیمارستان میشست، گریه و دعا میکرد تا وقتی برمیگرده خونه شرایطش جوری نباشه که پدر و خواهرش حالشون بدتر بشه.
این روند یکهفتهای طول کشید تا حال بیتا، خواهر و پدرش بعد تزریق رمدسیویر بهتر بشه و تقریباً جلو پیشرفت بیماریشون گرفته شد.
حال مادر پلهپله بدتر میشد و با اینکه داروهای خاصتری بهش تزریق میکردن ولی اکسیژن خونش به 80 رسیده بود.
4 روزی گذشت و مادر بیتا تو این ایام نمیتونست بدون دستگاه اکسیژن یک لحظه نفس بکشه تا دوباره اکسیژن خونش به 88 رسید و منتقلش کردن بخش، ولی همچنان باید اکسیژن استفاده میکرد.
مادر بیتا بعد از گذشت 10 روز با کمک دو پرستار و فیزیوتراپ دو قدم به اصرار خودش راه رفت، ولی چون اکسیژن کم آورد، دوباره رو تخت نشست و فردای اون روز سه قدم راه رفت.
پنجروز بعد از بیمارستان با بیتا تماس گرفتن که دکتر مادرتون میخواد باهاتون صحبت کنه. بیتا همراه پدرش به بیمارستان رفتن و دکتر گفت: «بیمارتون ریه ش فیبروز شده، در واقع پوست ریه سوخته و ضخیم شده. باید حتماً دستگاه اکسیژن 10 لیتری تهیه کنین چون ممکنه یک هفته تا 45 روز لازم باشه ازش تو خونه استفاده کنه.»
بیتا و پدرش همهجارو زیر پا گذاشتن تا یه دستگاه اکسیژن ده لیتری با یه مارک مورد تأیید بیمارستان خریدن و برای تست پیش دکتر بردن.
دکتر بعد از تست دستگاه اکسیژن، مادر رو مرخص کرد و به خونه رفتن ولی گفت اصلاً نباید کار کنه، حمام یا سرویس بهداشتی بهتنهایی نره و حتماً از اکسیژن استفاده کنه.
مادر بیتا تو این مدت به شدت ضعیف شده بود و به تنهایی نمیتونست کارهای شخصیش رو انجام بده. یک ماه طول کشید تا به کمک دخترهاش بتونه شرایط بدنی مناسبی پیدا کنه.
بعد از گذشت چهار ماه از ابتلای خانواده موسوی به کرونا که با درد و رنج زیادی همراه بود و بار مالی سنگینی برای خانواده داشت. الان هر چهارنفرشون واکسینه شدن و امیدوارن تا همه افراد جامعه برای گذر از کرونا واکسن بزنن و پروتکلهای بهداشتی رو رعایت کنن.
اگه دچار بیماری هستین که داستان جالبی داره، حتماً از طریق آدرس ایمیلی که داخل کپشن همین اپیزود میذاریم با ما در ارتباط باشین.
خب میرسیم به پایان نوزدهمین قسمت فصل سوم پادکستمون و مثل همیشه «بهسلامتی همتون»